ابوذر قاسمی نژاد
یکی از ویژگیهای خاص رفاه و سیاست اجتماعی این است که کمتر به متن توجه دارد و بیشتر به حاشیهها میپردازد. این امر قدرت اثرگذاری و جذابیت این حوزه را مضاعف کرده است. مراد از حاشیه، ایجاد تشویش و فرورفتگی در مسائل سیاسی و نقدهای بیمایه نیست، بلکه توجه به گروههای محذوف و کمتر برخورداری هست که به دلیل نابرابریها و ضعف برنامهریزی عادلانه نادیده گرفته شدهاند. لذا، میتوان گفت که ایده اصلی این حوزه از دانش “انگاره استقرار یک زندگی خوب برای همه”، به خصوص افراد فقیر است. بنابراین، هدف اصلی این حوزه از دانش “نرمالیزه شدن” جامعه است. به این معنا که با توزیع منابع و مزایایی اجتماعی تفاوت در ثروث و درآمد را کاهش دهد و نوعی یکدستی رفاهی ایجاد کند. حال، پرسش اصلی این است که چرا با وجود این کارویژه حیات بخش، افق رفاه و سیاست اجتماعی به کوری مبتلاست و نمیتواند با توزیع عادلانه مزایای رفاهی، حاشیهها را در مدار یک زندگی خوب قرار بدهد و جامعه را نرمالیزه کند؟
پاسخ اجمالاً در فقدان تعاملات بسترمند در مناسبات رفاهی است. تعاملات بسترمند زمانی شکل می گیرد که بین سه بستر کلان (ایدئولوژیک)، ساختاری (ساخت اجتماعی واقعیت) و بستر ویژه (ارزش های هر ذینفع و گروه) و دو نوع کنشگر (کنشگران هدف و کنشگران سازنده) همگرایی شکل بگیرد. این همگرایی در چرخه سیاست گذاری و تولید و توزیع رفاه است. اما، زمانی هست که بستر کلان با طراحی بستههای سیاستی منحصر با اهداف خود، دو بستر و دو کنشگر دیگر در حوزه رفاه را دور می زند و به تعبیری آنها را به مصرف کننده بستههای سیاستی مبدل میسازد، لذا هدف اصلی رفاه (“انگاره استقرار یک زندگی خوب برای همه”) را مدار خارج میکند و انگاره زندگی از نظر خود را جایگزین آن میسازد. رهاورد این قضیه خود را در اجبار به پیشرفت بر اساس بستر کلان نشان می دهد که در اثر آن بستر ساختاری و بستر ویژه با از دست دادن زبان سیاستی خود، به سرعت از چرخه سیاست گذاری خارج شده و کنشگران سازنده و هدف نیز که می توانند نوعی هویت مقاومت شکل دهند، به مصرف کننده بسته ها تبدیل می شوند.
زبان بستر ساختاری و بستر ویژه عمدتاً اجتماعی و فرهنگی است که تحت استعمار زبان ایدئولوزیک قرار می گیرند. لذا، یک میدان با یک زبان و یک دال مرکزی شکل می گیرد که اجازه نمی دهد حول رفاه، گفتمان سازی ایجاد شود. ساختار، زبان اجتماعی دارد و از یک اجتماع و هستی واقعا موجود سخن به میان می آورد که حول رفاه ارزش های خاصی ایجاد کرده است. بستر ویژه هم زبان فرهنگی دارد که یک زبان قومی یا فرقه ای خاص است که رفاه را بر اساس زبان و تاریخ خود تئوریزه میکند و با تغذیه از سنت خاص خود، تعریف متفاوتی به انگاره زندگی خوب میدهد. در سطح دیگر، کنشگران هستند که بار روانشناختی و فردیت بالایی دارند و ترجیحات و ارزش های رفاهی خاصی دارند که فهم این ترجیحات فقط در چرخه زندگی و در زمان و مکان خاصی معنادار است. کنشگران منبع ایده پردازی و متفاوت اندیشیدن در خصوص رفاه اجتماعی هستند. این کنشگران بیشترین اطلاعات، انتظارات و نیز بیشترین پراکندگی را از نظر ارزش های رفاهی دارند. این، امر پاسخ دهی مطلوب به ارزش های آنها را (به دلیل تفرد بالا) دشوار می سازد و فقط در بستر ویژه هستند که قدرت اثرگذاری دارند. در این بستر به صورت ناخودآگاه ارزش های رفاهی خود را منعکس کرده که به طور نسبی بازنمایی کننده مکانیسم های زیربنایی آنها از حیث رفاهی است. افزون بر این، خود بستر ویژه کنشگران را نیز استعمار میکند و با پشتوانه قوم محوری و سنت های جمعی، مانع چانهزنی و ظهور هویت اثربخش کنشگران می شود (برای مثال، ارزشهای رفاهی زنان و دختران در لوای ارزش های قومی و طایفهای نادیده گرفته می شود). بنابراین با نوعی نادیدگی و فقدان تعامل روبرو هستیم که هر لایه نسبت به لایه زیرین دارد و این استعمار را با تفرق هنجارین و تجویزی از بالا به پایین خود توجیح میکنند. بنابراین، بستر ساختاری و ویژه از یک سو و کنشگران هدف و سازنده واقعیت رفاه از سوی دیگر، در یک چرخه ناهمگرا، قربانی بستر ایدئوژیک کشورها شده و قدرت نامگذاری و اثربخشی خود را از دست می دهند.
استدلال بستر ایدئولوژیک در استعمار سایر بسترها و کنشگران این است که تعریف رفاه و ایجاد سیاستهای بهنجار امری تجویزی و سیاسی است که در نهایت باید توسط نظم مستقر در هر کشوری تدوین و پذیرفته شود. از آنجایی که گروههای ذینفع سازمانی (مثلا وزات خانه رفاه) و غیرسازمانی (گروههای هدف مانند زنان و یا جوانان) در تعریف و انگاره زندگی خود با هم متفاوت هستند، این من (ایدئولوژی) هستم که باید به این تفرق هنجارین انسجام بدهم!
درود بر شما دکتر قاسمی نژاد…بسیار شیوا و رسا…استفاده بردیم.